احساس بنبست
این ها داستان هایی بود که شاید خود آن ها و یا مثل آن ها برای تو و خیلی های دیگر اتفاق افتاده باشد . اگر کمی در زندگیت دقت کنی چنین حوادثی که با رنج و ناراحتی و عجز و ناله و بن بست همرا است را بسیار می یابی .
بعد از تفکری که در این نوع از داستان های زندگیت کردی دیدی که عقلت این کار های دنیایی را رد کرد و حقارت آن ها را برایت به اثبات رساند . اما انسان عاشق آفریده شده است و نمی تواند از عشق دست بکشد .[1] همان طور که قلب تو برای دوست یا مقام می تپید ، محتاج معشوقی هستی که قلبت برایش بتپد . این که می گویم فقط یک حرف نیست . تو خودت در زندگی به این حرف رسیده ای . حرکت های دائمی تو حکایت گر این موضوع است .
تو هیچ وقت دوست نداری راکت باشی و هیچ کار نکنی . همیشه نیرویی در وجودت تو را به سمت کاری می خواند .[2] همیشه انگیزه ای برای انجام یک کاری داری . این انگیزه همیشگی است اما مصادیقش فرق می کند . گاهی دوست داری درس بخوانی ؛ گاهی کاردستی درست بکنی ؛ گاهی به مادرت کمک بکنی ؛ گاهی در تشکیلاتی کار کنی ؛ گاهی با مردم دوست شوی و رابطه بر قرار بکنی ؛ گاهی به مقام ها برسی و... . و آن روز هایی که حال و حوصله هیچ کاری نداری به موسیقی یا بازی و خوش گذرانی یا حرف زدن با رفقا رو می آوری و اگر دیگر بی حوصله بی حوصله باشی خواب را بر همه چیز ترجیح می دهی .
خلاصه بگویم ذره ذره حرکاتی که تو در طول یک روز انجام می دهی همه ناشی شده از یک نیرویی در درون توست که آن را میتوان هم نیاز نامید و هم عشـــق . این عشق همیشگی است . تو عاشق آفریده شده ای و تا آخر این عشق را به همراه خواهی داشت .اما تو با دقتی که در عشق هایت کردی دیدی که عشق های پوچی است و به فنا و رنج ختم می شود و در نهایت باری برایت نمی آورد .
عده ای بعد از این احساس پوچی و بنبست یا سعی می کنند دور هر چه عشق و عاشقی است را خط بکشند و اهل رکود و تنبلی و تن پروری باشند و یاوقتی فهمیدند که تنبلی هم خود معشوقی است که باری نمی آورد به غفلت رو می آورند و سعی می کنند زیاد توجهی به نتیجه و به بار و به تبعات عشق هایشان نکنند و سعی می کنند که حواسشان را پرت کنند تا شاید فکر فنا و رنجی که در انتها و حتی در متن عشق هایشان حاصل می شود مانعشان نشود و رکود را برایشان نتیجه ندهد .
چقدر راه احمقانه ای را انتخاب کردند !
حالت را درک می کنم و می دانم که خودت هم راضی به این جور زندگی کردن نیستی . زندگی ای که عشق هایش توأمان رنج و ناراحتی است و حیاتش به مرگ گره خورده است . در حالی که تو وقتی کمی دراحوالات خودت و قدر و اندازه خودت و استعداد ها و توانایی های خودت فکر کنی خواهی فهمید که تمام دنیا به ذره ای از وجود تو نمی ارزد و خواهی فهمید که باید حتما استمراری باشد . راه دوری نرو ! اگر کمی در وجود خودت و دارایی هایت فکر کنی می بینی که تو بدنی داری ، فکری داری ، عقلی داری ، قلبی داری و ... . چرا این ها را به ما دادند ؟ آیا برای لذت ها و هوس ها ، برای این که صرف نگاه ها و هوس های خلق شود ، برای این که تو را به پست تر ها برساند ؟ تو که برای این ها نیازی به این همه استعداد نداشتی ! از این همه استعداد در جنین دنیا آیا به این نمی رسی که دنیایی بزرگتر از این جنین کوچک انتظار تو را می کشد ؟! پس فانی نیستی و ادامه داری ... [3]
می دانم که تشنه عشقی لایزال هستی . عشقی که با مرگ خاتمه پیدا نمی کند ، بلکه تا بینهایت امتداد دارد . عشقی که حاصلش رنج و سختی و ناراحتی و دلزدگی نیست . عشقی که همه اش سود است و رنجی در آن مطرح نیست . عشقی که نسیه سود نمی دهد . بلکه به گونه ایست که در متن حرکت که قدم به قدم به سمت معشوق نزدیک می شوی لذت وصال را می چشی و سود را لحظه به لحظه احساس می کنی ! سودی که تکراری نمی شود و شور و احساسی که هیچ وقت قطع نمی شود و دائمی است ...
تو عاشق آفریده شده ای اما معشوق هایت را خودت انتخاب می کنی و من می خواهم نشان از معشوقی به تو بدهم که اوصافش را گفتم . اگر تو واقعا عاشق عاشقی باشی و طالب حرکت ، و اگر واقعا به حقارت و پستی و بی حاصلی معشوق های دنیایی رسیده باشی و بخواهی که به سود هایی درخور شأن خودت برسی ، با جان و دل سؤال می کنی کجاست این معشوق ؟!
بدان که این عشق تو به استمرار ، و به معشوقی که زیباترین معشوق هاست کافی است که برایت وجودش را اثبات کنم . کمبود یک چیز نشانه وجود آن است و الا هیچ احساس کمبودی شکل نمی گرفت . تو کمبود یک معشوق و ادامه را در زندگیت احساس میکنی ، پـــس هـســت !
حال میخواهم برایت توضیحی کامل تر و علمی تر بدهم تا در ذهنت منظم تر باشد و در ادامه آن ، راه چگونه خرج شدن برای این معشوق ...
[1] . بر گرفته از "صراط" صفحه 9
[2] . برگرفته از "حرکت" صفحه 17
[3] . برگرفته از "حرکت" – قدر انسان
(پایان بخش چهارم)